خاطره ي شب يلدا


با تو عشق اغاز شد

چه كسي ميخواهد من و تو ما نشويم خانه اش ويران باد

سلام سلام سلام .هر چند ميدونم ادماي كمي اينجا رو ميخونن و يا بيشتر خواننده ي خاموشند .خب ديشب شب يلدا بود.به من كه خوش گذشت .اولش قرار بود بريم ويلا اما خب زنداييم پشيمون شد و گفت پسرم گزينه ي دو امتحان داره نميتونه بياد در نتيجه چون تعداد افراد كم بود تصميم گرفتيم بريم خونه ي يكي و اينهمه راه رو تا ويلا نريم تصميم گرفتيم بريم خونه ي خالم و وقتي تاييد شد مامانم دِ بدو كه بره كارهاي يلدا رو شروع كنه  .منم ساعت 4 رفتم. خلاصه كارها رو انجام داديم و بعد هم يه زنداييه ديگه ام كه امروز تولد دخترشه زنگ زد كه حتما بايد تولد بياي و الا ناراحت ميشم اخه فقط بچه هاي همسن دخترش كه 7 سالشه رو دعوت كرده بود و من هم چون دختر داييم بهم عادت داره لج كرده كه بايد منم باشم!!!!!!!!منم نميخواستم برم كه تصميم برگشت و زودي زنگ زدم به اقايي كه بره كادو بخره!!!!!!!!! اقايي هم از مغازه ي بغليش چند تايي خريد كه من انتخاب كنم  و باقيشو برگردونه به مغازه.خلاصه شاممون رو كه ته چين بود خورديم و بعد هم شروع شد من و اقايي+مامان و بابام+خاله و شوهرش و دخترش+مامانبزرگم و بابابزرگم و داييه مجردم+دايي و زندايي(يكي ديگه) بوديم اهان راستي مامان و باباي شوهر خالمم بودن .يه مدل شيريني يا بهتر بگم حلوا هم درست كرده بوديم كه مخصوص شهر خودمونه با گردو و برنج و اجيل و ميوه و....يه خبر دسته اول هم اينكه همين دايي و زنداييم كه بودن با ما فهميديم كه دارن مامان و بابا ميشن دقيقا همون ديروز هم رفتن ازمايش بارداري رو دادن وبا شيريني اومدن. بهمن ماه ميشه 1  سال كه عروسي كردن. يكمم شوهر خالم و اقايي فوتبال دستي بازي كردن و راجب ساختمون سازي صحبت كردن .كم كم ديگه بايد كار ساختمون سازي رو شروع كنيم خدا كنه مشتري بياد و فروش بره و بتونيم سود خوبي كسب كنيم .اقايي هم كم كم داره كار انتقال تموم ميشه و ايشالله يه جاي ديگه انتقال پيدا ميكنه كه كمتر بره سربازي و بياد.مثلا هفته اي 48 ساعت تمام باشه اونجا ولي باقيش رو ديگه نره. اگه اينطوري شه زودتر عروسي ميكنيم مثلا جاي بهار 93 ميزاريم شهريور 92 كه گمونم خوبه .البته شايدم نشه اخه زندايي اون موقع ها ماه هاي اخر بارداريشه.خلاصه ديشب گفتيم وخنديديم   فال حافظ هم گرفتيم كه واسه من و اقايي خوب در اومد اما ربطي به نيتمون نداشت اما مامانم زده بود تو خال.

امروز هم بايد اماده شم واسه تولد.خدا كنه خوش بگذره و معذب نباشم.اخه خونه ي مامان زنداييمه .راستي به علت احتمال گرفتن عروسي تو تابستون 92 من بايد رژيمم رو شروع كنم تا لاغر شم.خوبه هيكلم اما مانكن نيستم در نتيجه بايد رژيم بگيرم ميخوام باشگاه برم و ورزش هم بكنم كه ميگن تو تغيير سايز خوبه  .خب من ديگه برم.راستي خواننده ي خاموش نباشيد ديگه.ناراحت ميشم.منم ميخونمتون.خب من ديگه برم.بـــــــــــــــوس  



نظرات شما عزیزان:

وندا91
ساعت22:22---1 دی 1391
خداروشکر که کارها داره جور میشه و موعد عروسی هم نزدیکتر میشه ، ایده باشگاه و ورزش خیلی خوبه امیدوارم پشتکار داشته باشی و ادامه بدی موفق باشی
پاسخ:مرسي وندا جان.ايشالله كه همينطوري زود پيش بره و بتونيم زودتر عروسي كنيم.ممنونم عزيزم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:,سـاعت 8:16 قبل از ظهر نويسنده خانمي| |

khanoomi